۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

****** بهار******

 يك شعر از  مجموعه شعرم به اسم ****** يلداي درد***** كه بلاخره مجوز چاپ گرفت
ببخشيد اگر شاد  نيست
اما انتظار شعر شاد از من داشتن توي اين شرايط يه ك م غير  منطقيه
** بهار

راه تاريك و زمانه آتش و آينده تار
سينه خالي و دلم پر، ديده همچون جويبار
آسمان گريان‌تر از چشمان ابر اشكبار
چشم شهرآشوب ما اين روزها در انتظار
تا مگر بيند گل خورشيد روي زرنگار
كوچه را در مقدمش جارو كشيده زلف باد
آسمان هم پرده‌اي از ابر بر رويش نهاد
گل چمن‌پيما شده در مقدمش با گردباد
نغمه بلبل كه از شوق وصالش گشته شاد
پرسد آيا مي‌رسد اين قاصد صبح بهار
مي­رسد اين پيك و شادي مي‌سرايد در چمن؟
كوچه را خوش‌بو كند با خنده‌هاي نسترن؟
آسمان كي هفت رنگ شاد مي‌بيند به تن؟
كودك احساسي دل عاقبت گويد سخن
واي اگر فردا نباشد در مرام روزگار

 دلم مي خواست كه هديه نووز به شما تقديم كنم اما متاسفانه مجوز چاپ خيلي دير صادر شد

هیچ نظری موجود نیست: