۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

بامداد نظر

نشانی جدید من
از هیجده تیر ماه به این ادرس سر بزنید
ضمنا از کتاب شعرم  یعنی یلدای درد هم خبرهایی اونجا هست
http://www.bamdadenazar.com/

بامداد نظر
البته نشونی های زیر هم هست که عملا شما رو به همون خونه اول می بره
www.bamdadenazar.ir
www.bamdadenazar.net

۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

سوالی بعد از هفت هشت ماه

این مطلب در تاریخ شنبه 7 خرداد 1390 در وبلاگ موازی http://mabasi.mihanblog.com/ منتشر شده است


یه مسلمون پیدا بشه بگه چرا باید مجوز مجموعه شعر هشت ماه طول بکشه تازه بعد از این مدت به این شعر گیر بدهند که به فرموده مصرع اخر حذف بشه نمی دونم چرا :


خداوند شما مردم گدا نیست*
حسابش از خدای من جدا نیست*
چه كس گوید دهد جنت به قیمت*
فروشد هركسی جنت خدا نیست*

به یاد دکتر شفیعی کدکنی

این شعر در تاریخ جمعه 23 اردیبهشت 1390 در وبلاگ موازی http://mabasi.mihanblog.com/ منتشر شده است

دیروز شنیدم که دکتر شفیعی کدکنی به سفر فرانسه رفته است دلم گرفت

امیدوارم این خبر درست نباشد چون دلم می خواست به دیدنش بروم

یاد خاطره ای افتادم

نهم اردیبهشت 88 دوستی از قول دكتر شفیعی كدكنی برای من نوشت:

طفلی به نام شادی دیریست گم شده است

...... هر كس از او نشانی دارد

ما را خبر كند....



-----------------

دهم اردیبهشت نوشتم



دیدم پیام تو، گم‌گشته‌ای نبود

بهتر نگاه كن هر روز صبح زود

در كوچه­ای كه دل جز غم در آن ندید

ترسیده دخترك، رنگش شده سفید

از ترس جغد شوم كز كرده كنج باغ

ترسیده مرغ عشق از حمله كلاغ

آن دخترك هنوز در دل امیدوار

بر روی چهره­اش دارد گل بهار

اسمش عوض شده دنبال او نگرد

بر خود نهاده او یك نام مثل مرد

از صبح روز قبل شد نام او امید

گر خوب بنگری خواهی دوباره دید

پی نوشت:

این شعر در مجموعه شعر یلدای درد چاپ شده است

علاقه مند بودم که شخصا به دکتر تقدیم کنم ولی متاسفانه دکتر در سفر است و امکانش فراهم نشده است

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

نفرین

این شعر در تاریخ پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390 در بلاگ موازی منتشر شده است

نوشته شده توسط:محمد عباسی

 نفرین به تو ای سیاه پندار
ای عشق فروش مردم آزار
معنای پلیدی و جنونی
در فکر قساوتی و خونی

ای زشت دل سیاه پیشه
ای بد سخن و خراب ریشه
در چشم جنون نهاده ای درد
بردی تو تمام حرمت مرد
ای اهل نفاق اهل کینه
جز غم چه نهاد ه ای به سینه

از خون غمی که بر دل افتاد
ای بد سخن سیاه بنیاد
نابود به چشم تو جهانی
جز نورکشی هنر چه دانی

ای زشت دل پلید شیاد
نفرین خدا به چهره ات باد
با چهره خوب و مهربانت
صد گونه گناه بر زبانت

تو بنده کفر و دل اسیری
ای کاش سحرگهی بمیری
با این همه ای پلید بد ذات
در شهر شلوغ بی مکافات
از من تو مخواه بخششت را
ای معنی غصه و غم ما

دیگر تو نگو خدایت اینجاست
بخشنده و مهربان و آقاست

دانم که خدا خجل شد اینک
از خلقت تو پلشت تلخک


پی نوشت:
این شعر خطاب به فردی است که چندسال قبل مدعی دوستی بود ولی با حماقتهایش معنای دوستی را به سخره گرفت...

پس از تحریر:
دوستان عزیز پیام گذاشتند در خصوص حرمت دوستی و ... متاسفانه ادبیات آنها به گونه ای بود که امکان انتشار آنها نبود اما به طور کلی در این خصوص باید گفت

هراس

این شعر در تاریخ شنبه 10 اردیبهشت 1390 در بلاگ موازی منتشر شد

نوشته شده توسط:محمد عباسی



از قصه جنگ می هراسم
از این همه رنگ می هراسم
گفتی که شوم دوباره فرهاد
از صخره و سنگ می هراسم
گفتی كه بخند با دل من
من از دل تنگ می هراسم
یا اینكه كنار تو نباشم
از این همه ننگ می هراسم

نکته مدیریتی


این مطلب در تاریخ شنبه 3 اردیبهشت 1390 در بلاگ موازید منتشر شد

نوشته شده توسط:محمد عباسی



اگر مدیر هستید سعی كنید كه كارمندان خود را در منافع شریك كنید. این به معنای همدلی وهمراهی بیشتر آنان در راستای منافع گروه و تداوم این ارتباط است

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

امروز صداي گل چه زيباست... يك سال تجربه يعني؟



فكر كنم مهمتر  از اينكه كنار گل بشينيم و باهاش صفا كنيم يا از طبيعت س ب ز  لذت ببريم. بايد خودمون تازه و نو بشيم
سال نو در شرايطي شروع مي شه كه فكر كنم بايد يه كم به گذشته بيشتر دقت كنيم.
نبايد طوري عمل كنيم كه به نظر برسه يه سال از عمر رو تلف كرديم بدون اينكه فايده اي داشته باشه.
قراره توي زندگي به جلو حركت كنيم حداقل مثل گل رشد كنيم چون در غير اين صورت با گلهاي مصنوعي فرقي نداريم اون موقع  
 
قراره توي زندگي به جلو حركت كنيم حداقل مثل گل رشد كنيم چون در غير اين صورت با گلهاي مصنوعي فرقي نداريم و  يه سال كه چه عرض كنم صد سال هم بگذره بازم مثل روز اوليم البته بدتر از روز اول چون پلاسيده هم شديم...
سال نو يعني:
البته
فرقي نمي كنه شرايط چه چيزي رو به ما تحميل مي كنه. چون وقتي اسفند سال هزار و سيصد و نود بشه بر مي گرديم به عقب نگاه  مي كنيم و طبيعه كه به هر دليلي سال رو از دست داده باشيم يا تكرار سال قبل باشه اين ما هستيم كه ضرر كرديم
حقيقت اينه كه جامعه شرايط خاص خودش رو  داره
بي رحم هست
بي انصاف هست
بي عدالت هست
و همه اين ضد ارزش ها رو در قالب يه تصوير زيبا براي همه به نمايش مي ذاره اما در نهايت كسي ضرر مي كنه كه به بهانه اين شرايط از قافله حركت جا بمونه و يادش بره كه بايد زندگي كنه
و زندگي
در ذات خودش رشد و تكامل رو داره و به هر بهانه اي كه رشد و تكامل رو از دست بديم به معناي اونه كه بازي رو باختيم. تبديل شديم به يه گل مصنوعي كه مثل گلهاي طبيعي خودش رو ميون باغ جا زده
 

۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

****** بهار******

 يك شعر از  مجموعه شعرم به اسم ****** يلداي درد***** كه بلاخره مجوز چاپ گرفت
ببخشيد اگر شاد  نيست
اما انتظار شعر شاد از من داشتن توي اين شرايط يه ك م غير  منطقيه
** بهار

راه تاريك و زمانه آتش و آينده تار
سينه خالي و دلم پر، ديده همچون جويبار
آسمان گريان‌تر از چشمان ابر اشكبار
چشم شهرآشوب ما اين روزها در انتظار
تا مگر بيند گل خورشيد روي زرنگار
كوچه را در مقدمش جارو كشيده زلف باد
آسمان هم پرده‌اي از ابر بر رويش نهاد
گل چمن‌پيما شده در مقدمش با گردباد
نغمه بلبل كه از شوق وصالش گشته شاد
پرسد آيا مي‌رسد اين قاصد صبح بهار
مي­رسد اين پيك و شادي مي‌سرايد در چمن؟
كوچه را خوش‌بو كند با خنده‌هاي نسترن؟
آسمان كي هفت رنگ شاد مي‌بيند به تن؟
كودك احساسي دل عاقبت گويد سخن
واي اگر فردا نباشد در مرام روزگار

 دلم مي خواست كه هديه نووز به شما تقديم كنم اما متاسفانه مجوز چاپ خيلي دير صادر شد

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

در شهر شما گم شدم

سالهاست كه نيستم
خبر نداري
اين كه اينجاست سايه من است
من در شهر سياه شما گم شده­ام
و شهر من
زير دود نفس­هاي شما مرد
زير خاكستر سرد توهم شما خسته دلان
باور نمي­كنيد
اما شما هم با چراغ وهم سرد خود
 در بيراهه­ها گم شده ايد
به خيال خانه­اي كه ديشب خراب شد

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

شرافتي كه نيست

شب
پايان غم انگيز روز است
و سحرگاه
انتقام سهمگين روز
كه درخون شده از غفلت روزگار است
كسي نمي داند كه مرگ روز بيشتر است يا انتقامش
اما
حقيقت تلخ آن است كه اين جدال بي ثمر
تا قيامتي كه شايد
پايان دنيا بخوانيش
ادامه خواهد داشت
تكرار عبث
شبانه هاي سرد شاعر خسته
دردناله هاي طفل سرما ترس
خباثت درختان درمانده در ميان توهم جنگل
خيانت آب دريا به مردمان ساحل نشين
هجوم وحشيانه سيلاب بر درختان ساحلي رودها
مرگ كودكان در زير آتش به جرم پردرد بودن زمين
فرار بي ثمر دامنه نشينان كوه برفي
همه و همه
تلخ خاطره هاي نامرداني است كه
هر صبح گاه به مرگ شب شادمان شده اند
و هر شامگاه
مرگ خورشيد را به بهانه زيبايي افق به انكار نشسته اند
و باور كرده اند
شرافت نداشته خود را