۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

شب

شب رابراي کوچکترين ستاره آن دوست دارمش
و دل را براي تنگ شدنش
زياد شاعرانه نيست اما
من در پي هزار بار انتظار بي ثمر
شايد براي لحظه ديدار نيمه شب
روزها را پرستش می کنم
وتو را ای خورشید نیمه شب

چه زود پنجاه ودو ماه شد



از بچه ها درس بگیریم

حالا فكر كردين

وقتي روزگار داره به سرعت ميگذره
واقعيت اينه كه بزرگترين سرمايه ما كه عمرمونه رو بدون توجه به ارزش اون از دست مي ديم.
ما مرتب فرصت هاي شاد زندگي كردن رو از دست مي ديم بدون اونكه متوجه باشيم
شايد نگاهي به زندگي بچه ها بتونه سه تا نكته رو به ما ياد بده
اول اين اينكه براي رسيدن به هدف روشهاي مختلفي هست كه شايد ما اولين فردي باشيم كه اون راه رو تجربه مي كنيم
دوم اين كه چه طور مي شه شاد بود بدون اينكه دنبال بهانه باشيم
سوم اين كه عمر ما به چه سرعتي مي گذر
راستي الان مي دونين چند ثانيه از عمرتون گذشته





اما نشد

امروز بعد از مدتها به خودم فكر كردم
خيلي جالب بود دلم براي روزنامه تنگ شده
يه لحظه هوس كردم برم به دوستان توي يكي از روزنامه ها سر بزنم و دو سه ساعتي توي اون فضاباشم
اما باز هم نشد
لعنت به اين بهانه هاي بي ارزش

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

رفت

حسین امینی  رفت
روزش مهم نیست
مهم اینه که خانواده اون مرحوم الان بزرگترین غم دنیا رو تجربه می کنند
یکی دو روز دیگه  که
همه رفتند
اونا  می مونن با یه دنیا غم