ديروز رفتيم بيمارستان
بيمارستان ريه تهران
يكي از همكاران يا به عبارت بهتر دوستان ما سرطان ريه گرفته
شايد امروز كه اين مطلب رو مي نويسم ديگه حسين آقا اونجا نباشه
اگه به حرف دكترا باشه كه بايد اين نازنين مرد پنجاه و هفت ساله منتظر ملك الموت باشه
اما هيچ كس حتي خودش حاضر نيست قبول كنه
البته حق هم داره
اما نكته اي كه خيلي فكرم رو مشغول كرده اينه كه اين روزها خيلي ها به فكر كمك كردن به حسين افتادن
جالب اين كه همين جماعت چند ماه قبل اصلا براشون مهم نبود كه اين بنده خدا كجاست و چي كار مي كنه
راستي اگه مي شد كه ما ادما قبل از اينكه يه كسي توي ايستگاه آخر بشينه و منتظر باشه به فكر باشيم بد نيست؟ واقعا اين سوالي كه همه ما جواب نه به اون مي ديم اما
هيچ وقت به فكر نيستيم كه در عمل هم به
اون جواب بديم
جوابي كه قابل دفاع باشه