۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

روزگار

روزگار اين روزگار لعنتي
اين گداي بي وجود پاپتي
پير زشت مانده در راه جنون
بي ثمر تنها ميان جوي خون
اين سراب خسته بي ابتدا
كهنه كابوس بدون انتها
آنچنان پير و زمين گيرم کند
کاز تمام زندگي سيرم کند

۲ نظر:

ناشناس گفت...

درسته که این روزگارخیلی به قول بعضی ها بی پدرو مادره,ولی لذت های قشنگ و خوبش خیلی زیاده,خیلی غمگین مینویسید..پست قبلیتون خیلی قشنگ بود

الهه گفت...

سلام خسته نباشید
خوشحالم که از اسم وب بنده خوشتون اومده اومده هر کی به خدا توکل داشته باشه همه ی رو زهای زندگیش خوش میگذره و میشه روزهای خوش زندکی
موفق باشید